كمي جلوتر ازدحام جمعيت مقابل همراهسراي جوادالائمه غوغا ميكند. در مقابل آن همه جمعيت زني تقريبا ميانسال كه چشم بر تابلوي همراه سراي جواد الائمه دوخته است و دائم زير لب نام امام جواد(ع) را بر لب ميآورد و اشك از گونههايش جاري ميشود، ميگويد: تمام اميدم اين است كه فرزندم چشمانش را باز كند.
نميدانيد چقدر سخت است جگرگوشه ات روي تخت بيمارستان باشد و نتواني برايش كاري كني. دستانم را ميگيرد و ميگويد: ساكن سرپل ذهاب هستم؛ جايي كه در عرض چند دقيقه به ويرانه تبديل شده است. خيليها عزادار شدهاند. اما من همه داروندارم پسرم است كه 5روز است در بيمارستان امام خميني(ره) بخش مراقبتهاي ويژه بستري است.
حتي اجازه نميدهند ببينمش. يك خير هزينههايمان را داد و چون بيمارستان كرمانشاه جا نداشت ما را به تهران منتقل كرد. تاب ايستادن ندارد. اين را از لرزش دستها و پاهايش حس ميكنم. كمكش ميكنم تا مقابل در ورودي. نگهبان مقابل در ميگويد ممنوع است بايد تنها برود داخل. قبل از اينكه حرفي بزنم، پيشدستي ميكند و ميگويد: از آشناهايمان است. نگهبان آرام كنارم قرار ميگيرد و ميگويد: تا قبل از آمدن مددكار نگوييد كه پسرش فوت كرده است. جا ميخورم.
تعجبم را كه ميبيند، ميگويد: صبح فوت كرده اما تا الان كسي جرأت نكرده واقعيت را بگويد. تمام اين 5روز را نخوابيده و شب و نصفهشب در راه بيمارستان و همراهسرا بوده است. به واسطه پيرزن وارد ساختمان ميشوم. طبقه اول را براي اسكان خانوادههاي زلزلهزده مهيا كردهاند. مرا به اتاق 26ميبرد؛
جايي كه 2زن اشكريزان و ماتمزده نشستهاند. با اينكه رنگي به رخساره ندارند اما پذيرايم ميشوند. ساره در ميان اشكهايش ميگويد: هنوز شوكه هستيم. تا 2 روز بعد از زلزله روي زمين مينشستم و به آوار روبهرويم خيره ميشدم. يكشبه خانوادهام براي هميشه رفتند. تنها ماندهام با بچه برادرم كه از كمر آسيبديده است. نميدانم بايد چهكار كنم. 2فرزندم رفتند. شوهرم رفت. همه آنها زير آوار ماندهاند و براي هميشه سياهپوش شدهام.
- همه مردم با دست پر ميآيند
از پنجره اتاق به بيرون زل زده است و ازدحام مردم را نگاه ميكند. چشمهاي آبي روشناش، روايتگر دردي عميق است. ويدا از سرپلذهاب ميگويد: 3طبقه خانهمان در چند دقيقه فرونشست. باورم نميشد حالا حالاها بايد در چادر زندگي كنم. پدرم با كلي قرض و قوله خانه را ساخته بود. برادرم من را نجات داد اما خودش زير آوار ماند. پايش شكست و آوار جوري روي دستش ريخته بود كه پوستش را برده بود.
رفتيم بيمارستان ديديم آنجا هم خراب شده است. پرستارها و پزشكها در همان حياط بيمارستان كلي زحمت ميكشيدند اما چهكسي جوابگوي آن همه بيمار بود؟ ميگويد: مردم خوبي داريم. از روزي كه متوجه شدهاند اينجا هستيم همهشان با دست پر ميآيند حتي با مسئولان اينجا درگير هم ميشوند اما ساعتها منتظر ميمانند. گوشه اتاق را نشان ميدهد و ميگويد: كلي وسيله برايمان آوردهاند.
- همگي عزادار شدهايم
در گوشه همراه سرا دخترك 4ساله با موهايي خرمايي و چشماني به رنگ آسمان توجهم را جلب ميكند. عمهاش ميگويد: مادرش زير آوار مانده و پدرش هم در بيمارستان لقمان بستري است. هنوز نگفتهام كه بيمادر شده است. همينطوري كلي بيتابي ميكند. نميدانم بايد چه كار كنم. از اهالي روستاي كوئيك حسن در سرپل ذهاب است. ميگويد: لحظه خيلي وحشتناكي بود. اقوام و همسايههايمان همگي عزادار شدهاند. هركس يك يا چند نفر از اعضاي خانوادهاش را از دست داده است. نميدانيم براي غم خودمان اشك بريزيم يا همسايهها و دوستانمان؛ يكشبه همه زندگي مان را از دست داديم و نميدانيم بايد چهكار كنيم.
- نميدانم چطور مرگ عزيزانم را تحمل كنم
تخت روبهرو هم زني نشسته كه اهل روستاي زرده است؛ روستايي كه در ليست روستاهاي تخريبشده است و آمار قربانياش بسيار بالا بوده است. حدود ٧٠سال دارد. پسر و برادرانش را در ميان آوار خودش پيدا كرده و به خاك سپرده است. فقط نوهاش باقي مانده كه همراه با او به تهران منتقل شده است. ميگويد: پزشكها گفتهاند حال نوهام خوب نيست. حال خوبي ندارم. تنها يادگار از يك خانواده 3نفره است. نميدانم چطور دارم مرگ عزيزان و خانوادهام را تحمل ميكنم.
ميگويد از روزي كه آمدهايم خيليها درخواست ديدار با زلزلهزدهها را دارند اما مأموران بهشدت با اين موضوع مخالفت ميكنند و ميگويند شرايط زلزلهزدهها بهگونهاي است كه حوصله ازدحام را ندارند. اما باورتان نميشود اين مردم به ما خيلي انرژي ميدهند. شايد براي همين است كه سرپا هستيم. كژال ساكن ازگله ثلاث باباجاني هم ميگويد: برادر و خواهرم در بخش مراقبتهاي ويژه بستري هستند. مادر، پدرم، بچهها و همسر خواهرم زير آوار ماندهاند. نميدانم توانستهاند نجاتشان دهند يا نه؟
- نگران شبهاي سرد پيش رو هستيم
سيران هم كه ديروز آمده است، ميگويد: تا ديروز برق روستايمان شاهآباد قطع بود و مردم در خاموشي بودند. اينترنت و تلفن هم دائم دچار اختلال ميشد. ميگويد: در كارگاه با عمويم مشغول كار بودم كه زلزله آمد. من توانستم بدوم بيرون اما عمويم زيرآوار ماند و حالا پايش را قطع كردهاند. اما نگرانيام براي شبهاي سردي است كه پيشروست.
- مسكنهاي مهر به چه بند بود
رژان ساكن يكي از مسكنهاي مهر ميگويد: آن همه خانه آوار شد روي سرمان. نميدانم اين ساختمان به چه بند بود كه اينجوري روي سر ما خراب شد. از اعضاي خانوادهام تنها دختر 5سالهام مانده كه الان بستري است و اجازه نميدهند ببينمش. نميتوانيد تصور كنيد در اين چند شب و روز چه بر سرمان آمده است.
چطور اين شبهاي تلخ سحر شد. ساختمان كه روي سرمان آوار شد تا 2روز هم كمترين امكانات براي آواربرداري نداشتيم. شايد اگر بيشتر هماهنگي بود و مديريت ميشد، ميتوانستيم خانوادههايمان را نجات دهيم. پتويش را دور بدنش كشيده است و به پهناي صورتش اشك ميريزد. ساكن روستاي زرده است. ميگويد فقط من و برادرم نجات پيدا كرديم. اما ريههاي برادرم بهدليل اينكه ساعتهاي زيادي زير آوار بوده آسيبديده و لگنش هم شكسته است. از خانوادهام خبر ندارم و نميدانم بعد از 5روز زنده هستند يا مردهاند. فقط ميدانم كه از روستا چيزي نمانده است. بگوييد مسئولان به سراغ خانوادهام بروند شايد زنده باشند. نگذاريد اميدمان نااميد شود.
- مردم هم كه سنگ تمام گذاشتهاند
گذر دختر 17ساله كه همراه مادرش به تهران منتقل شده است، ميگويد: آمار كشتهها و مصدومان خانوادهام زياد است. نميتوانيد تصور كنيد چگونه همه ما بهدنبال اجساد عزيزانمان بوديم يا بهدنبال كورسويي براي اينكه كسي از خانوادههايمان زنده باشند. با هليكوپتر به تهران انتقال داده شديم. با خواهرزادهام كه تنها بازمانده يك خانواده بزرگ است، آمدهام.
وضعيت رسيدگي در بيمارستان بسيار خوب بوده و براي اسكان ما بهعنوان همراهان مجروحين نيز از قبل شرايطي آماده شده بود. انصافا در درمان مجروحين چه در روستاهاي كرمانشاه و در اينجا و حتي در بحث اسكان همراهان بسيار خوب عمل كردهاند. مردم هم كه سنگ تمام گذاشتهاند. از وضعيت بسياري از اقوامم بياطلاع هستم. تعداد مجروحان و كشتهشدگان بسيار زياد است. ظرف 3روز گذشته ساعتهاي بسيار كمي را خوابيدهام. از در همراهسرا بيرون كه ميزنم احساس ميكنم قلبم طاقت اين همه درد را ندارد و اميدوار هستم هيجان اين روزهاي مردم با گذشت زمان از بين نرود.
- كمكهايتان را به هلال احمر بدهيد
محمدي يكي از مسئولان ميگويد: لطفا به مردم بگوييد آنقدر هيجانزده رفتار نكنند. اگر ميخواهند كمك كنند مقابل در هلال احمر لوازم آنها را قبول ميكنند و بهدست افراد ميرسانند. اين ازدحام هم سبب ترافيك شده است و هم براي مسافران مشكلاتي را ايجاد كرده است.
نظر شما